شاید آخری. . .
درست زمانی که فکرشم نمیکنی؛
و از همه چیز بریدی
امام رضا پناهت میده...
اولیش 1 اسفند 92 بود و تا الان شد 12 تا...
12 بار زیارت "تنهایی"
اتفاقای زیادی تو این زیارت ها برام پیش اومد
بعضی هاش که قابل گفتنه. . .
زیارت دوم:
/داخل حرم/
فقط اندازه 15 دقیقه وقت داشتم و دیرم شده بود
هرطور شده خودمو به حرم رسوندم
رفتم داخل، وقت اذان هم نبود
با در بسته رو به رو شدم!!
همون موقع یه پست دربارش گذاشتم
(+)
زیارت چهارم:
/ کفشداری حرم/
حرم شلوغ بود، منم منتظر بودم تا کفشمو تحویل بدم
یکی از خادم ها وارد کفشداری شد
قبل از شروع به کار و تحویل گرفتن کفش ها؛
دستش رو روی خاک های روی میز کشید و به صورتش مالید. . .
- یاد یه کلیپ صوتی افتادم که کفشدار حرم میگفت:
ما این خاک هارو به چشمامون میمالیم به امید اینکه یکی از این کفش ها برا امام زمانمون باشه
(+)
زیارت پنجم:
/داخل حرم/
یه گوشه نشسته بودم و داشتم فکر میکردم و به اطراف نگاه میکردم؛
یه دختربچه ی سه چهار ساله اومد پیشم نشست
بهش کیک تعارف کردم و رفت پیش مامانش؛
بعد از چند دقیقه دوباره اومد پیشم:
- شما با مامانتون اومدید؟
- نه
- پس چی؟
- تنها. . .
رفت...
یک دفعه به طرز عجیبی دلم برای مامانم تنگ شد...
زیارت هفتم:
/حیاط حرم/
شب بود، هنوز یه ساعت وقت داشتم
بعد از زیارت اومدم بیرون و تو صحن ها داشتم قدم میزدم
از موضوعی خیلی ناراحت بودم و دلم شکسته بود..
اینقدر تو فکر رفته بودم که حواسم نبود کجام!!
چشمم خورد به یکی از تابلوهای تو حیاط:
- اذا نزلت بکم شدیدة فاستعینوا بنا
هرگاه برای شما پیشآمد سختی روی داد از ما کمک و یاری بجویید
(امام رضا علیه السلام)
حواسم جمع شد،
رفتم صحن انقلاب و به خودش پناه بردم...
زیارت نهم:
/قطار؛ تهران-مشهد/
داخل کوپه یکی ار خادمای حرم امام رضا(ع) بودند و داشتند از خاطراتشون میگفتند:
- ما هرچی که تا حالا خواستیم از امام رضا گرفتیم؛
تا یه مشکلی پیش میاد فورا متوسل میشیم به امام و جواب میگیریم
الان پررو تر هم شدیم انتظار داریم قبل خروج از حرم، امام مشکلمونو حل کنن...
- یاد این حدیث افتادم: «شِسْعُ نَعْلِکَ» بند کفشت را هم ازخدا بخواه
زیارت یازدهم:
/ داخل حرم؛ روی پله ها، رو به روی ضریح /
سرم پایین بود و طبق معمول داشتم اتفاقات گذشته و حال رو تو ذهنم مرور میکردم؛
و تو فکر این بودم که چطور تو این یکی دو هفته اتفاقای به ظاهر خوبی پشت هم داره برام میفته
و نگران. . . !!!
که ایندفعه قراره چی پیش بیاد !!!
سرمو آوردم بالا؛
چشمم به یکی از نوشته های روی دیوار افتاد
دیواری که همیشه بهش تکیه میدادم و با امامم حرف میزدم
نوشته ای که تابحال ندیده بودمش!!!
آیه ی قرآن بود...
- وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
آروم شدم و بازم به خدا توکل کردم
/زیارت سیزدهم/
دارم میرم؛
شاید آخریش باشه
شاید از این به بعد امام رضا جور دیگه ای منو بخواد
دلم تنگ میشه برای این تنهایی ها...
چیزی که تو همه ی زیارت هام مشترک بود:
وقت ورود به حرم تو هوایی ام آقــــا
وقت خروج تازه زمین گیر می شوم ...
دلم فقط نگاهی می خواهد آقا