مگر نه این است که تو « او » شده ای. . . ؟!
یعنی رجب آمده باشد و وجب به وجب اشک نریزی؟
یعنی بچشی طعم « این الرجبیون » را
و حواست به ندای « هل من ناصر ینصرنی » حسین نباشد؟
یعنی خراب و مست قطعه قطعه ی تسبیحت باشی
و خراب نشده باشی پای قطعه قطعه ی دست های بریده ی عباس؟!
مگر می شود این روزها توبه کرد و یاد نماز شب زینب نیفتاد؟
مگر می شود این شب ها در خود شکست
و فراموش کرد « بعد از تو کمرم شکست » حسیــن را؟!
نکند فکر کنی که هنوز نرسیده؟! نکند؟ البته که رسیده!
قافله ی کرب و بلای زهرا رسیده است!
مگر گردهای چادر خاکی اش روی سجاده ی لیله الرغائیبت ننشسته؟!
نکند وقتی که گرم توبه ای گرمای جگر سوز زهر حسن را فراموش کنی؟!! نکند...؟
رجب اگر ماه توست...
و تو اگر او هستی...
پس نکند جای او خالی باشد .. لابه لای آرزوهات ؟
بگذار آروزهایت قد بکشد ! مثل علم عباس !
مگر نه این است که تو « او » شده ای؟
پس مبادا که سرسری بگذری از آرزوی خدا...؟
که آرزوی خدا هم « او » ست!
و تو وقتی که آرزو میکنی ...
پای این آرزو که بوی خون و شراب و آب و آتش و عدل می دهد، ضجّه بزن!
فقط کافی است که روح ات سه ساله باشد!
آنوقت تو هم پای آروزیت آنقدر اشک میریزی که فدایش می شوی!
فدای سبزی از راه نرسیده ی پرچم قرمز روی گنبد حسین....
فدای پیر خرابات الست! و مست شراب عهد الست!
فدای خنکای لب های دل سوختگان عاشورا...
فدای جارو کش خاکستر دری سوخته...توی کوچه های مدینه...
حالا بچش طعم این الرجبیــــــــــــون؟ را...
سر بکش عطر « هل من ناصر ینصرنی » مهدی را!
که از دل شب های رجب شکفته است!
مگر نه این است که تو « او » شده ای؟!....
تو این ایام دعامون کنید